یوسف خوش شانس ترین پسر دنیا

خودم خونگرمم، ولی وبلاگمون سرد سرد. لطفا با دلی گرم وارد شوید


نقاشی عزیزترین داداشام و آجی هام......پست ثابت وبلاگ

راسی 7 ستاره آسمونم اگه نقاشی یا دست نوشته ای دارید حتما برام بفرستید تا بزارم پست ثابت وبلاگمون....دسبوس همتونم

نقاشی عزیزترین داداشم هانی                        اینم بهترین نقاشی که تابحال کشیدم......شمع هانی

   

اینم نقاشیهای آجی لیدا "ملکه برفی" 

        

    

   

اینم نقاشیهای آجی ساجده

اینم نقاشی های آجی فضیلت

اینم نقاشی داداش احسان

 

اینم نقاشی داداش عرفان 

 

اینم نقاشی آجی ثنا

نقاشی آجی مریم به آدرس وب www.maryamalone.avablog.ir

 

نقاشی آجی مریم به آدرس وب www.benimhikayem.avablog.ir

جمعه 6 فروردين 1395برچسب:پست ثابت ,

|
 
غیبت هانی

سلام . زاگرس ،سارا ،آریا ،آرین لطفا هر کدومتون که این پیاممو دیدید ، در جا بهم از هانی خبر بدین،ببینم حالش خوب شد یا نه! الان شیش ماه بیشتره رفته عمل کنه، ولی خبری ازش نیست. خیلی نگرانشم، چرا اینجوری سنگدل هستین و حتی یکیتونم نیومدید بهم خبر بدین که هانی عملش موفقیت آمیز بود یا برا چی پس انقدر غیبت کرده و نمیاد پیجش.. ازتون خواهش میکنم یه خبری ازش بدین بهم، هانی خودش خواسته بود که زاگرس بیاد و بهم خبر بده، پس کوش،اون زاگرس، چرا حالا بقیه بهم خبر نمیدن؟!! لطفا یکیتون توی همین پیجم جوابمو بدین خیلی نگرانشم

شنبه 22 تير 1398برچسب:,

|
 
هانی و 4 خرداد«هانیسف»

هانی جونم ٬ چهارم خرداد تولدت مبارک باشه...عزیزترین رفیقی هستی که تا حالا داشتم و دارم..

خب میخاستم کادو برات نقاشی بکشم٬ولی عرصه کارو خستگی تنبلی رو به تنمون انداخته که نتونستم آماده کنم.. ایشاالله هر وخ بشه روی همین مطلبم ٬کادوت رو اضافی میکنم..در آخر بگم که خیلی خیلی خیلی دوستدارم شاهزاده تاریکی٬هانیسف

 

پنج شنبه 4 خرداد 1396برچسب:,

|
 
نقاشیهای طبیعی دوستداشتنی و فوق زیبا که لیدا برامون کشیده

نقاشیهایی که لیدا نقاشی کرده...این دوتا نقاشی خیلی خیلی خیلی طبیعی و پر از روح نقاشی شده...اعتراف میکنم نقاشی طبیعی مثل این دوتا نقاشی رو هیچ جا ندیده بودم.. نورپردازی و جزئیات توی این دوتا نقاشی خیلی خوب و حرفه ای رعایت شده... مرسی لیدا باجئم...واقعا که نقاش ماهری هستی...

نقاشیهارو در سایز کوچیک گذاشتم که با گوشی هم همه بتونن نیگاه کنن. پس برا دیدن جزئیات و هر چه بهتر نقاشی روی هر کدوم از نقاشیها زوم کنید تا خودتون ببینید که لیدا نقاشی هاشو با چه ضرافتی کشیده.

جمعه 27 اسفند 1395برچسب:,

|
 
به احترام رفیقای خوب وبلاگمون

سلام به همه رفیقای عزیزم...از این به بعد به دلایل امنیت بیشتر کامنتهای دوستانم٬نظرات رو در حالت نمایش بعد از تایید میزارم تا اوناییکه مطلب خصوصی میفرستن عمومی نمایش داده نشود...الان این مطلبم با دوتا مطلب ماقبل این اینجوریه ولی بقیه مطالب و همیشه پست ثابت مون کامنتاش بازه....بی زحمت حواستون باشه برا کامنت گذاری...پس برا کامنت آنی که بخاهین درجا نمایش داده بشه حتما توی پست ثابت میتونین بنویسین..مرسی از همتون

سه شنبه 10 اسفند 1395برچسب:,

|
 
شهادت پدر ساجده باجئم

سلام و تسلیت بر همه شهیدان مخصوصا شهدای مدافع حرم شهدای آتشنشان پلاسکو و شهیدان وطنمون

آبجی ساجده میدونم دردی ازت کم نمیشه ولی فقط میتونیم برای شادی روح بابای محترمتون صلوات بفرستیم و فاتحه بخونیم....منو هم در غم خودت شریک بدون باجئم...

تسلیت آبجی ساجده ام...غم آخرتون باشه...خداوند متعال بهتون صبر بده

پنج شنبه 14 بهمن 1395برچسب:,

|
 
سلام به همه رفیقای عزیزم

سلام به آبجی و داداشای گلم... آخر این هفته آبجیم میخاد لپ تاپ رو ببره دانشگاهشون برا کار کردن خودش ...آخه رشته اش نرم افزاره و لازمه که کامپیوتر همراش باشه...

خب منم از هفته بعد سعی میکنم که فعلا که گوشی هوشمند نگرفتم ، با گوشی داداشم بیام نت... 

اینو اطلاع دادم که به هر طریقی دیدین که کمتر بهتون سر زدم یا دیر وقت تونستم کامنتارو تایید کنم ازم دلخور نشید...چونکه با گوشی یه کمی سختتره اومدن به نت....یعنی دست آدم باز نیس... 

درکل سعی میکنم که هر شب یا یک شب در میان باشم...

دوستون دارم 

این عکس خوشگل دوستداشتنی برا همتون مخصوصا برا داداش هانی 

سه شنبه 9 آذر 1395برچسب:,

|
 
کیمیا

سلام به همه دوستای وبم آبجی ها و داداشای مهربونم... 12 شهریور ماه 5 روز پیش آبجی ساجده ام بعد از یه مدتی که نبودن اومدن وبمون و با خودشون یه آبجی مهربون آوردن وبمون که خدارو شکر هممون ایشون رو میشناسیم... آبجی کیمیا همون تکواندوکار افتخار آفرین تاریخ المپیک...

خدارو شکر میکنم که یه آبجی ساده و مهربون به اسم کیمیا به آبجی های وبم اضافی شدن...

برا من هیچ فرقی بین آبجی هام و داداشام نیس...چونکه همتون رو به یه اندازه دوستدارم و بهتون احترام میزارم... 

" آبجی کیمیا علیزاده، خیلی خوش اومدی به وب خودت" امیدوارم هممون چه داداش و چه آبجی های وبمون همیشه با هم خوب باشیم و حرمت و احترام همدیگه رو نگهداریم.

از همه تون ممنونم که تا به الان وب خودتون رو تنها نزاشتید... مرسی

خب یه خبر خوشی هم بهتون بدم از خودم ... که داداش یوسف و خانواده اش ،یه ماه پیش تونستن به کمک خدا یه خونه ویلایی 91 متری دو طبقه نقلی توی کرج برا خودشون بخرن...همون محله خودشون "قلمستان کرج" که امروز نصف اساسهامون رو بردیم و فردا هم عصر نصف دیگه اساسهامون رو میبریم و از جمعه خونه خودمون هستیم ...خیلی خوشحالیم  و منم با اومدن آبجی ساجده و آبجی کیمیا به وبمون خوشحالتر هم شدم...

مرسی از همتون ...

اینم چندتا عکس ساده و دوستداشتنی از آبجی کیمیا که با افتخار آفرینیش ملت ایران رو شاد کردن

خنده کیمیا که ساده و مهربونی ایشون رو نشون میده و اون عکس سلفی از کیمیا خانوم که داداش کیان و باباشم توی برنامه خندوانه تشریف داشتن...

همه این عکسا زیبا هستن و من خودم با دیدن خنده های بابای کیمیا و داداش کیان و مخصوصا آجی کیمیام خیلی به زندگی امیدوار میشم و به خنده این خانواده مهربون از بیست نمره 20 میدم... مرسی از همتون

چهار شنبه 17 شهريور 1395برچسب:,

|
 
تولد یه آشنا به اسم زهرا

سلام به همه دوستان وبمون

من خودم از تولد و اینا بیزارم ولی تولد گرفتن برا دیگرونه خیلی دوستدارم... 

هر کسی رو بدونم که تولدش کی عه، و بتونم برسم براش تولدش رو تبریک میگم با یک کیک تولد ناقابل...

تولدت مبارک زهرا خانوم

پنجشنبه 11 شهریور

سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:,

|
 
نقاشی آجی لیدا

نقاشیهای خوشگل و زیبای آجی لیدا " منتظر تابلو نقاشیهای رنگ روغنی زیبای آجی لیدا باشین که بزودی زود ایشاالله رونمایی میشه"

جمعه 22 مرداد 1395برچسب:,

|
 
نقاشی آجی مریم

نقاشی خوشگل و زیبایی که آجی مریم کشیده 

البته ما اینجا دوتا آجی مریم داریم که اولی اون تابلو نقاشی گرگهارو کشیده بود و این آجی مریم که این نقاشی دختر کوچولو رو کشیده، آدرس  وبش اینه ...    www.benimhikayem.avablog.ir

  

جمعه 22 مرداد 1395برچسب:,

|
 
تابلو نقاشی زیبای آجی مریم

تابلو نقاشی زیبایی که آجی مریم کشیده 

واقعا که از هر نظر زیباست

چهار شنبه 13 مرداد 1395برچسب:,

|
 
نقاشیهای خوشگل و زیبا از آجی ساجده

نقاشیهای خوشگلی که آجی ساجده کشیده برام

دو شنبه 11 مرداد 1395برچسب:,

|
 
خراب شدن مودم و تموم شدن شارژ نت ام

سلام به همه دوستام ،داداشام و آجیهام...

الان همتون فکر میکنید که یوسف خیلی نامرده که دوهفته بدون خداحافظی غیبش زده...

اون شبی که با داداش سپهردادم داشتم چت میکردم یهویی حرفمون شد البته تقصیر خودم بود و من شب بخیر گفتم و از محیط گفتگو خارج شدم...در جا شارژ نتم تموم شد...

اونقدر هم درگیر خونه خریدن بودم که خودم نخاستم نت رو شارژ کنم و الانشم درگیر خونه گرفتنم... این خونه خریدن برام اعصاب نزاشته...

فقط 3 روز پیش با گوشی دروپیتی ام اومدم نت ولی نتونستم براتون کامنت بنویسم و خبر بدم...

روز جمعه اینترنتم رو شارژ یه ماهه کردم و اومدم تا نت رو روشن کنم دیدم مودمم پرش آنتن داره ...امروز خواهرم تنظیمات مودم رو به زور تونست تنظیم کنه تا تونستم بیام نت..

از بابت نبودنم از همتون عذر خواهی میکنم...

حالا بماند که توی این دوهفته کسی پیدا نشد که بیاد از حال و روزم خبر دار بشه... از کسی هم انتظار ندارم....دلم میخاد منو توی غمهای خودتون شریک کنید ولی من دلم نمیخاد شمارو توی غم های خودم شریک کنم....دلم میخاد شادیهایم رو باهاتون تقسیم کنم...

فعلا یا علی

 

یک شنبه 10 مرداد 1395برچسب:,

|
 
نقاشی های ثنا خانوم و داداش عرفان

این نقاشی رو آجی ثنا کشیده

این نقاشی رو عرفان کشیده

یک شنبه 27 تير 1395برچسب:,

|
 
نقاشی احسان

نقاشی داداش احسان

شنبه 26 تير 1395برچسب:,

|
 
نقاشی های آجی ساجده و آجی فضیلت

نقاشی ساجده خانوم

 

 

نقاشی فضیلت خانوم

جمعه 25 تير 1395برچسب:,

|
 
جواب سوال سپهرداد

سلام ...پرسیدم گفت که بنظرم نمیشه یعنی وختی توی رشته انسانی قبول شده پس نمیتونه بره تجربی بخونه.... ولی گفتش برا اطمینان بیشتر و جواب قطعی حتما حتما حتما به مشاور همون مدرسه نمونه دولتی مراجعه کنه و از مشاور کمک بگیره ...اون میتونه راهنمایی درستی کنه... ایشاالله مشکل اش حل میشه... سلام برسون ...

جمعه 25 تير 1395برچسب:,

|
 
یوسف

سلام خیلی خیلی از همتون معذرت میخام که بی خبر گذاشتمتون...امشب میخاستم بیام ولی یه خبر ناراحت کننده شنیدم حالم بدتر شد...شاید از فردا بتونم بیام....فعلا یا علی شب خوش

سه شنبه 22 تير 1395برچسب:,

|
 
سه کلام از زندگی

 

Confidence
اعتقاد
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.
روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،
این یعنی اعتقاد.


Trust
اعتماد
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد ..... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.

Hope
امید
هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید.

با اعتقاد،اعتماد و امید زندگی کنید

 

پنج شنبه 17 تير 1395برچسب:,

|
 
عید فطر برتمامی شیعیان جهان مبارک

تقدیم به همه ملت ایران عزیزم و شهر خودم تبریز و شهر دومم بارسلون اسپانیا و شهر داداش هانی ام "شهری از سپیده دم تاریخ"

نقاشی که از این برکه میخام بعد از همه نقاشیها بکشم براتون میذارم تا اول خود مکان برکه شاه "شاه گلی سابق.... ائل گلی امروز" رو ببینین تا لذت ببرین ازش... بعدش وختی نقاشی رو دیدین تعجب نکنین که شاید یوسف بهشت رو  کشیده ... مرسی 

تبریز شهر کوهستانی

زوم کنید تا عکسارو بهتر ببینید و لذت ببرید

چهار شنبه 16 تير 1395برچسب:,

|
 
نظر هانی در مورد زبان انگلیسی

(((زبان یاد گرفتن توی کلاس زبان خیلی سخت است چه برسد توی چت ....فقط وقت تلف کردن است....از فرمایشات شاهزاده تاریکی)))

خب هانی هر کی هر نظری به این مطلب بده من دیگه کاری ندارم ....خودت میدونی با کامنتای بقیه

دو شنبه 14 تير 1395برچسب:,

|
 
هانی هم گفت پیامهای خوش آمد گویی رو حذف اش کن

سلام دوستان خوب وبم... امروز حس کردم که من برا اونایی که وبم میان پیام خوش آمدگویی مینویسم و اونا رو مجبور میکنم تا همیشه بیان وبم....نه اینطور نیست... امروز حتی این داداشم هانی انقدر ازم ناراحت بود که بهم گفت پیامهای خوش آمدگویی رو از وبت وردار...چون هرکی که بخاد بیاد وبت همینجوری میاد و نیازی به التماس تو نیست...

واقعا که حرف حق رو میزنه این داداش هانی من.... منم پیامهارو برخلاف میل باطنی ام ورداشتم ....چون واقعا اونی که یوسف و وب یوسف رو دوستداره خودش میاد و اگه بیرونش هم بندازیش نمیره بیرون....مثل این داداش هانی من که به زورم بیرونش میکنم از وبم نمیره بیرون چون یه دوست و داداش واقعی برا منه...

راسی داداش هانی آجی پدیای کوچیکمو  از طرف من ببوسش ... مرسی از همتون

دوستدار همتون یوسف

چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:,

|
 
عكسهاي ديده نشده از سامي يوسف.... برا داداشام احسان و عرفان و هانی و بقیه دوستان

عكسهاي ديده نشده از سامي يوسف

عکسهای کودکی سیامک رادمنش(سامی یوسف)

 
 

سامي يوسف 7 ساله

 

سامي يوسف 9 ساله

 

سامي يوسف 10 ساله

 

سامي يوسف 12 ساله

سه شنبه 8 تير 1395برچسب:,

|
 
تقدیم به احسان و عرفان عزیز

سه شنبه 8 تير 1395برچسب:,

|
 
افشین نوری همکلاسی اول دبیرستانم

توی اول دبیرستان بودم که یه نفر داشتیم به اسم افشین و یکی از بچه مایه دارای کلاسمون بود و یه صورت گرد و مظلومی داشت که محبت از چشاش میزد بیرون...ولی این بشر با هیچکس گرمی نمیگرفت و همیشه مثل شاهان دوست داداشم هانی افسرده و گوشه گیر بود...
خیلی دلم میخاست که با افشین دوست بشم و کاری کنم که خنده بر لباش بشینه...ولی اینقدر خجالتی بودم که نمیتونستم برم باهاش صحبت کنم....روزی از روزا امتحان آمادگی دفاعی داشتیم و باید میرفتیم به یه دبیرستان دیگه ای و اونجا امتحان عملی ازمون میگرفتن...از قضا همه مون رفتیم همون دبیرستان و همه توی حیاط با دوستاشون یه گوشه نشسته بودن تا نوبت امتحانشون برسه....منم دیدم که افشین بازم تنها یه گوشه نشسته و این سری دیگه با هزار صلوات و خدا خدا گفتن رفتم پیشش و سلام دادم و نشستم پیشش...یه کم از امتحان پرسیدم و مقداری از خجالتیم کم شد...خلاصه دیدم این افشین واقعا خیلی مهربونتر و دل پاک تر از اونی هست که من فکرشو میکردم...بعدش چون به خودم قول داده بودم که هر وخ با افشین دوست شدم اونو بخندونمش،شروع کردم به جوک تعریف کردن و اونم روش یکم باز شد و دیدم که کم کم خنده به لباش نشسته ...بخدا تا به اون لحظه حتی صداشم درست و حسابی نشنیده بودم...
یه نیم ساعت گذشت و دوستای دیگه مونم اومدن پیشمون و این داداش افشین من ،دیگه از کنار من یه قدمم اونورتر نمیزاشت....اون لحظه برام از هر ثوابی بالاتر از این نبود که افشین رو میدیدم که منو بهترین رفیق اش میدونست و مهم تر از اون اون خنده هایی بود که روی لبش داشت....بعد از 2 هفته افشین کم کم با بچه ها دوست شد و من کم کم صدای افشین رو که یه ترم تمام به گوشم نخورده بود رو میشنیدم همراه با خنده های شیرینش... حالا بعد از تموم شدم سال من دبیرستان رو به مقصد هنرستان ترک نمودم و تا بحال هیچ اطلاعی از داداش افشینم ندارم...

هر جا هستی موفق باشی داداش افشین عزیزم

شنبه 5 تير 1395برچسب:,

|
 
رویای ناتمام 14 ساله یوسف

 

سلام سلام به همه دوستان خوبم...

میخام یه خاطره بگم ولی کوتاه مینویسم .... این خاطره ام بیشتر از 14 ساله که بامنه و منو خیلی داره اذیتم میکنه...یه جورایی عذاب وجدان گرفتم...البته این خاطره ام رو تا حالا فقط برا داداش هانی ام تعریف کردم...

خب وختی من ساکن تبریز بودم یادمه کلاس پنجم ابتدایی بودم که یه دوستی داشتم به اسم "ولی محمد نژاد" و منو اون انقدر خوش خنده بودیم که نگو ...همیشه سر کلاس و زنگ تفریح میگفتیم و میخندیدیم... دوستای تبریزیم شاید بشناسن  آدرس مدرسه ام "مدرسه ابتدایی آزادی " بین خیابون آذربایجان و چهارراه حجتی سابق "خ استاد جعفری " همون گاومیش آوان خودمون.... و خیابون بهار  بودش...

خب این رفیقم رو از اول راهنمایی ندیدم تا اینکه من رفتم دانشگاه ...دانشکده فنی مهندسی شماره یک تبریز...

خب یه روز توی حیاط روی نیمکت دانشکده نشسته بودم که دیدم یه نفری با خنده کنان با رفیقش از جلوی چشام رد شد... من همون که صورت خنده اش رو دیدم یهویی ذهنم رفت به پنجم ابتدایی و همین صورت رفیقم "ولی محمد نژاد" که دقیقا مثل اون میخندید...مو نمیزد ....خب من شک داشتم که اون باشه باید مطمئن میشدم ... آخه میدونید چیه من یه اخلاق بدی که داشتم "خجالتی بودن منه" که هر چی میکشم از خجالتی بودنمه... وگر نه اگه خجالت نمیکشیدم میرفتم و درجا بهش میگفتم  یا اون بود یا نبود دیگه ... بالاخره رفتم دنبالش و دیدم که رفت انستیتو ساختمان دانشکده خب دیگه بیشتر از این دیگه نمیتونستم ببینم چه کلاسی میره...چون کلاسها نامشخص بودن و وقتم هم کم بود...

فقط تا اینجا فهمیدم که رشته اش ساختمانه...خب بعد از چند روز بنظرم کلاسشونم پیدا کردم و یا اینکه یه روز دیدم که دارن میرن ورزش کنن...زنگ ورزششون بود  ..بالاخره یادم نیس ...با این حال روز و ساعت ورزش اینارو بخاطرم سپردم و تصمیم گرفتم هفته بعدش همون ساعت برم سالن ورزش ببینم که واقعا خودشه یا نه....

خب از شانس ام امتحانات ورزش داشتن و منم اون ساعت کلاس نداشتم و رفتم رو پله های سالن ورزشی نشستم و استاد ورزش دونه به دونه اسمهارو میخوند و اونا حاظر میگفتن...که توی دلم میگفتم الان میگه "ولی محمد نژاد " وااااااااااااااااای خدا استاد گفت ولی محمد نژاد و من از خوشحالی بال درآوردم ...خاستم که اسمها تموم شد برم بغلش کنم و بگم که چقدر از دیدنش خوشحالم ....اسمها که تموم شد و من میخاستم برم بهش بگم ..دیدم که یکی از رفیقاشون که کفش گوندارا پوشیده بود و سایز کفش اش هم از مال من خیلی بزرگتر بود اومد بهم گفت که کتونیهاتو میدی به من آخه امتحان ورزش دارم و با این کفشا نمیتونم امتحان بدم....منم درجا گفتم باشه بیا... کفشامو دادم بهش و اون کفشای بزرگتر از پام رو که اصلا از کفش گوندارا خوشم نمیاد پوشیدم ولی به پام خیلی بزرگ بودن و مجبور بودم تا بشینم...خیلی هم خجالتی تر شدم با اون کفشای لق لق زنون که به پام بودن....آخ خدا چی فکر میکردم چی شد !!! حالا چه جوری با چه رویی برم پیش ولی بگم من یوسف ام رفیق پنجم ابتدایی ات...

توی این فکر بودم که یهویی دیدم یه نفر جلوی دیدم وایستاده و همینجوری داره بهم نیگاه میکنه ...وااااااااااااای خدا خود ولی محمد نژاد بود...حالا چیکار کنم خدا چرا اون پسره رو سر راهم قرار دادی تا ازم کفشامو بگیره و من نتونم با رفیق چندین ساله ام حرف بزنم...

من بالای پله ها بودم و اون پایینتر و ازم یک و نیم متر بیشتر فاصله نداشت...واااااااای خدای من یه جوری بهم زول زده بود که انگاری اونم منو شناخته بود که یوسف رفیق پنجم ابتداییشم..ولی من دیگه از اون کفشای بی ریخت که خجالت بسیاری میکشیدم سرمو پایین انداختم و بهش آشناییتی ندادم...اونم بعد یه دقیقه نیگاه کردنم رفت سر وخت امتحانش...

خب همین یه خجالتی من و از سر ناچاریم و بر خلاف میلم ،آشناییت ندادنم دیگه این شد که هر وخت هم میدیدمش دیگه روم نمیشد برم بگم من یوسف ام داداش" ولی محمد "

تا ترم ام تموم بشه و ترمهای دیگه ام شروع بشه دیگه داشتم از داخل میترکیدم و داغون میشدم ولی این خجالتی بودنم نزاشت تا برم عذاب وجدان رو که گرفته بودم از خودم آزاد کنم...

دانشگاهمون تموم شد... من رفتم خدمت سربازی و برگشتم ....با هزار بدبختی رفتم سر کار.... چند سالی گذشته بود که بنظرم 3 سال پیش بود که خدای متعال دوباره عذاب وجدانی رو که توی دلم داشتم،شعله ورش کرد ...داشتم دیوونه میشدم که آخه چرا من نرفتم بگم بهش چرا بعدش نرفتم و چرا اصلا خجالت میکشیدم مگه من دختر بودم که انقدر خجالت میکشیدم ...خب اینارو توی دلم میگفتم ولی این رو هم میگفتم که پس چرا اون همون موقعی که اومد جلوم وایستاد و یه جورایی منو شناخت ولی چرا اصلا بهم نگفت که آیا تو رفیق پنجم ابتداییم هستی یانه....خب اینارو توی دلم میگفتم ولی دلم بازم راضی نمیشد به این دلیلهایی که میاوردم....تا اینکه انقدر عذاب وجدان گرفتم که تصمیم گرفتم تا پیداش کنم...

خب من از موقعی که دانشگاهم تموم شد اومدیم کرج....پس باید تلفن اش رو گیر میاوردم... واااااای خدا یه راه حلی جلوی پام بزار ... فقط پیداش کنم و بهش بگم که چرا اونروز توی سالن ورزش نیومدم بگم یوسف ام...چون که همش تقصیر اون پسره نامنظم بود که کفش ورزشی نیاورده بود و اگه کفشای منو تو اون لحظه نمیگرفت من الان اینجوری شرمنده رفیقم نمیشدم و عذاب وجدان نمیگرفتم...

تنها راهی که به ذهنم رسید پیدا کردن شماره اش از اینترنت بود....کلی اینترنت رو زیرو رو کردم ...بالاخره تصمیم گرفتم تا شماره خونه های تبریز رو که 118 اینترنتی میزاره از بین اونا با این اسم بگردم ...اسمش که کمیابه نیس....ولی فامیلیشو که زدم 8 تا یا بیشتر برام شماره آورد ...یادمه نزدیک عید نوروز بود که رفتم از تلفن کارتی ها تماس میگرفتم و فقط یه شماره بود که "ولی رو میشناختن" اونا هم گفتن که منزلشون رو بردن ولیعصر تبریز... خودشون محله بهار مینشستن ولی با این تلفن ام مشخص شد که رفتن ولیعصر.... خب این شماره یه شماره به اسم یه خانومی بود که حالا متوجه نشدم آبجی خودش بوده یا خانومش ...چونکه فامیلی این خانوم با فامیلی داداشم "ولی " یکی بود .....و شماره تلفن خونه به اسم ایشون توی مخابرات ثبت شده بود.... و ایشونم اگه خانومشون باشن پس صد در صد دختر عموش بوده که باهاش ازدواج کرده...

خب من حتی با این آبجیمون هم حرف نزدم ...وختی که شماره گرفتم یه خانومی گوشی رو ورداشت و بهم گفت که ما این خونه رو تازه گرفتیم و اونا رفتن از اینجا....هر کاری هم کردم که شماره آقا ولی رو ازشون بگیرم نداد که نداد گفت من ازشون شماره ندارم...همین

خاطره ام رو میخاستم خیلی کوتاه بنویسم یعنی کوتاهتر از این نمیشد بنظرم....این خاطره ام رو هم حال نداشتم بنویسم ولی چون به داداش احسان قول دادم مینویسم ، نوشتم 

امیدوارم شماها مثل من خجالتی نباشین هیچوخ.....من الان  خجالتی بودنم خیلی بهتر شده ولی همچنان بازم خجالت میکشم...چون توی ذاتمه دست خودمم نیست..

من دوستداشتم که بجای این خجالتی بودنم خدا بهم یه غرور میداد ...چونکه شاید میتونستم غرور رو بشکنم و مغرور نشم ولی خجالت بودن رو به هیچوجه نمیشه کامل شکست...

مرسی که خاطره ام رو با علاقه خوندید... دعا میکنم داداشم "ولی محمد نژاد " هم اینو بخونه و متوجه بشه که این چند سال چه جوری عذاب وجدانم داره داغونم میکنه

مطمئنم یه روزی میبینمش و بهش میگم....فقط امیدوارم که این دنیا ببینمش... این خاطره ام رو قسمت خدا میدونم چونکه حکمتی توی کار خدا بوده که تا به الان نخاسته همدیگرو دوباره ببینیم.

 

جمعه 4 تير 1395برچسب:,

|
 
برا داداش احسان

سلام احسان جان خوبی داداشی؟ اولا خاستم بگم که اول به درسهات برس و بعدا اگه فرصت داشتی و حوصله نت اومدن داشتی بیا وبمون و داداش یوسف ات رو شادش کن...

من خیلی خیلی دلم میخاد هر روز بیایی وبمون و منم با حرفات و کامنتات شاد بشم....ولی اول درس هات رو بخون و هروخ وقت داشتی بیا تا خدای نکرده از درس و مشق ات بخاطر من ،عقب نیفتی...اینارو گفتم چون میدونم که چقدر به درسهات اهمیت و احترام قائلی....منم دقیقا همینو ازت میخام....

راسی داداش احسان عزیزم،اون محیط گفتگوی آنلاینی که توی وب من هستش، محیط چت همگانی نیست که تو فکرشو میکنی،بلکه یه جعبه گفتگو مثل همین جعبه کامنتاست که برام کامنت میدی و فقط منو تو توی اون محیط موقع صحبت قرار میگیریم...و الا محیطی نیست که همه بیان اونجا و بخان با ما چت کنن و نوشته های مارو ببینن...نه اینطور نیست...

اینو گفتم تا بدونی که منم مثل خودت از چت کردن با همه ،چه آشنا و چه غریبه ، یه جورایی بدم میاد ...مگر اینکه کار خاصی داشته باشم و بخام چت کنم...

از همین محیط گفتگوی یوسف، میتونی بجای اینکه توی کامنتا برام پیغام بزاری و همه بیان کامنتامونو بخونن ،میتونی اونجا برا خودم بنویسی و منم بتونم درجا و بدون اذیت شدن ، جوابی برای کامنتات بنویسم... چونکه داداشی محیط نت یه جوراییه که همه دنبال یه فرصت میگردن تا از آدما سواستفاده کنن...

خب این پستم رو 3 بار بخون تا خوب خوب متوجه منظورم بشی داداشی...

تو رو هم مثل داداشم هانی ،زاگرس ، آریا ،آرین، داداش واقعی خودم میدونم....از بین این داداشام فعلا فقط داداشم هانی داره باهام صحبت میکنه...اون یکی داداشام نمیتونن باهام صحبت کنن...

داداش احسان به داداش عرفان ام هم سلام منو برسون پسر....ممنونم مرسی

یک شنبه 30 خرداد 1395برچسب:,

|
 
نقاشیهای جدید لیدای عزیز و گلم

اینم نقاشیهای گل گل گل آجی لیدا جونم

  

سه شنبه 25 خرداد 1395برچسب:,

|
 
نقاشی آجی گلم لیدا

سلام این طرح نقاشی برا آجی لیدامه  که خیلی خیلی خیلی از این طرح اش خوشم اومد...در کل سورپرایزم کرد با این نقاشیش...

راسی دوستان گلم برا آجی ندا دعاش کنید تا هر چه زودتر به هوش بیاد و حالش خوب شه...من یکی خیلی نگرانشم...ایشاالله دعا میکنم زودتر خوب شه

امشب یه رفیقم رفته مشهد مقدس برا زیارت بهش اس میدم که شفای آجی ندام رو از آقا امامرضا "ع" شفاعت کنه تا خدای متعال بخاطر امامرضا "ع" شفای ندا رو بده ایشاالله..

اینم نقاشی آجی لیدا....از این به بعد نقاشیهارو کوچیک میزارم تا اون دوستانیکه با گوشی میان راحت بتونن نیگاه کنن....مرسی 

سه شنبه 11 خرداد 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد






نقاشی
شمع آریا،آرین،ملیکا و ملینا

 

یوسف

 

 

 

غیبت هانی
هانی و 4 خرداد«هانیسف»
نقاشیهای طبیعی دوستداشتنی و فوق زیبا که لیدا برامون کشیده
به احترام رفیقای خوب وبلاگمون
شهادت پدر ساجده باجئم
سلام به همه رفیقای عزیزم
کیمیا
تولد یه آشنا به اسم زهرا
نقاشی آجی لیدا
نقاشی آجی مریم
تابلو نقاشی زیبای آجی مریم
نقاشیهای خوشگل و زیبا از آجی ساجده
خراب شدن مودم و تموم شدن شارژ نت ام
نقاشی های ثنا خانوم و داداش عرفان
نقاشی احسان
نقاشی های آجی ساجده و آجی فضیلت
جواب سوال سپهرداد
یوسف
سه کلام از زندگی
عید فطر برتمامی شیعیان جهان مبارک
نظر هانی در مورد زبان انگلیسی
یادگیری زبان اسپانیایی و یوسف
هانی هم گفت پیامهای خوش آمد گویی رو حذف اش کن
عكسهاي ديده نشده از سامي يوسف.... برا داداشام احسان و عرفان و هانی و بقیه دوستان
تقدیم به احسان و عرفان عزیز
افشین نوری همکلاسی اول دبیرستانم
رویای ناتمام 14 ساله یوسف
برا داداش احسان
نقاشیهای جدید لیدای عزیز و گلم
نقاشی آجی گلم لیدا
تولد آجی نسا و تولد آجی ندا مبارک ---نقاشیهای تولد ملینا ملیکا و نسا و ندا
تولد ملیکا و ملینا دو خواهر دوقلو
تولد عزیزترین رفیقم
نقاشی ملیکا و تولد آبجی لیلام و قهرمانی استقلال خوزستان
بهینه سازی نقاشی یوسف توسط عزیزترین داداش اش هانی
نقاشی برا عزیزترین رفیقام.... و اینم مرحله اول و دوم نقاشیها
سلام به همه دوستام
برا هانی عزیزم
yousef غریبه تنهای تنها
برا هانی
نقاشی عزیزترین داداشام و آجی هام......پست ثابت وبلاگ
نقاشی
اتفاقات یک ساعت قبل و یک ساعت بعد سال تحویل 95
راز سال نو
این نقاشی ام برا آجی ملینای عزیز و مهربونم
داداش هانی کجا موندی پس؟؟؟
نقاشی پروفایلم به افتخار هانی و رفیقای عزیزمون ملیکا،ملینا،سارا،زاگرس،آریا،آرین
برا آجی ملیکای عزیز
7 ستاره آسمونی
شمع آریا،آرین،ملیکا و ملینا

 

خاطرات دختر کاراته کار
دختر کاراته کار
وب دوم ریحانه جون
داداش عطاء
استقلال(تاج1324) سعید جان
عاطفه
رضوان
رها جون
کودک درون ، من اکتیو تشریف داره
روانشناسی رنگها
کیمیا "همشهری کرجی ام" تکواندوکار افتخار آفرین تاریخ المپیک
مریم
آجی ثنا " همشهری خوبم"
هواداران استقلال
ماکان و ماهان"دوقلوهای نابودگر"
asma
alma
داداش احسان "همشهری عزیزم"
✿reyhane✿
پرنسس پاییزی
مهدیس
آقای نویسنده نوجوان"علیرضا قلعه خندابی"
لیدا خانوم طراح و نقاش عزیز
رها
میس السا "وبلاگ منجمد یخی آجی ستایش گلم"
آجی نسا " قلب کوکی"
خاطره های ندا "دختر رویایی"
maryam خانوم یه دختر تنها " هر کی خدارو داره تنها نیست دختر"
رویای دخترونه ملینا یه آجی بی همتا
وبلاگ شاد آجی فاطمه ...یه آجی همزبون
رویای دخترونه من "ملینا" عزیزترین دختر دنیا
پرنسس ملیکا ، عزیزترین آجی من
داداش عزیز خودم ( پسران زیبا هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
حمل ارسال خرید ماینر از چین
حمل و نقل هوایی چین
قلاده اموزشی شوک دار
ارتباط تصویری و دوست یابی
سفارش آنلاین قلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 654
بازدید کل : 7753
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 1031
تعداد آنلاین : 1